جدول جو
جدول جو

معنی غیب گو - جستجوی لغت در جدول جو

غیب گو
آنکه غیب گوید، کسی که از غیب خبر دهد و از اسرار و امور نهانی سخن بگوید
تصویری از غیب گو
تصویر غیب گو
فرهنگ فارسی عمید
غیب گو
پیشگو، رمال، طالع بین، غیبدان، فالگو، فال گیر، کاهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیب گل
تصویر سیب گل
(دخترانه)
شکوفه سیب
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی کنه که غریبه ها را می گزد ولی بومیان نسبت به آن ایمنی یافته اند، کنایه از ویژگی آنکه غریبان را آزار و اذیت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیب گویی
تصویر غیب گویی
غیب گفتن، خبر دادن از اسرار و امور نهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیبت گو
تصویر غیبت گو
آنکه بد دیگران را در غیاب آنان بگوید، غیبت گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب گو
تصویر چرب گو
چرب گفتار، چرب زبان، خوش سخن، برای مثال همی رای زد با یکی چرب گوی / کسی کاو سخن را دهد رنگ وبوی (فردوسی - ۲/۲۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیب جو
تصویر عیب جو
عیب جوینده، جویندۀ عیب دیگران، کسی که عیب ها و بدی های دیگران را تفحص می کند و آشکار می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیبتگر
تصویر غیبتگر
آنکه کارش غیبت کردن و بدگویی است، غیبت کننده، بدگویی کننده در غیاب مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزل گو
تصویر غزل گو
کسی که غزل بگوید، غزل گوینده، غزل سرا، غزل پرداز، غزل خوان
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو)
نیله گاو. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیل گاو و نیله گاو شود
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
آنکه یا آنچه غیب را پوشیده دارد. پوشندۀ نهان. نهان کننده چیزی. رجوع به غیب شود:
پوست باشدمغز بد را عیب پوش
مغز نیکو را ز غیرت غیب پوش.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
آنکه غیبت و بدگویی کند. غیبت کننده: دلغماظ، مرد آزمند و غیبت گوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ بَ گَ)
بدگو. (ناظم الاطباء). بدگویی کننده. آنکه کارش غیبت و بدگویی از مردم باشد. رجوع به غیبت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ فُ)
رجوع به غیبگو شود
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ لَ / لِ گَ)
غلطگوی. رجوع به غلطگوی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ گَ)
جانورکی که غسک و ساس نیز گویند. (ناظم الاطباء). نوعی کنه که در دامغان هست و گزیدگی آن بیماری ممتد و گاه منجر به هلاکت گردد، و نوعی از آن در میانج هست که آن را مله نامند. این حشره غالباً در کاروانسراهای راه تهران به مشهد نیز پیدا شود. از حشرات محلی است که بومیان آنجا از آن ایمنی یافته اند ولی غربا را چون گزد مسموم کند. مله. شب گز. نوعی ساس
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ دَ / دِ)
عیب گوی. عیب گوینده. بدگوی. (ناظم الاطباء). عیب شمارنده:
عیب مردم فاش کردن بدترین عیبهاست
عیبگو اول کند بی پرده عیب خویش را.
آزاد.
و رجوع به عیبگوی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ طَ لَ)
غیبگوی. کسی که از چیزهای پنهان خبر میدهد. (فرهنگ نظام). آنکه از امور نهانی و اسرار مردم خبر دهد. (ناظم الاطباء). آنکه غیب گوید. خبردهنده از غیب و نهان. رجوع به غیب شود، رمال و فالگیر و فالگو. (ناظم الاطباء). کاهن
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیبتگر
تصویر غیبتگر
بدگویی کننده در غیاب مردم
فرهنگ لغت هوشیار
راهی گز: کژ دم، غسک گونه ای ساس، کنه گونه ای خرفستر عقرب، نوعی ساس غسک، نوعی کنه (در دامغان) که گزیدگی آن بیماریی ممتد آرد و گاه منجر به هلاکت شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیبگو
تصویر غیبگو
خبر دادن از اسرار نهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیبت گوی
تصویر غیبت گوی
پالاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیب جو
تصویر عیب جو
جوینده عیب دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
نهان گشای نهانی گشای سیم فیلسوفی نهانی گشای که باشد به سوی فلک رهنمای (نظامی)، اختری (فال بین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیب پوش
تصویر غیب پوش
نهان پوش راز پوش آنکه یا آنچه غیب را پوشیده دارد پوشنده نهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریب گز
تصویر غریب گز
((~. گَ))
حشره ای که به غریبه نیش می زند و بومیان نسبت به آن مصونیت دارند، عقرب، ساس، کنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیب جو
تصویر عیب جو
((ی))
کسی که تفحص بدی ها و معایب دیگران کند، تا آن ها را آشکار سازد، بدگوی مردمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیب گویی
تصویر غیب گویی
خبر دادن از رازهای پنهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیبگو
تصویر غیبگو
پیشگو
فرهنگ واژه فارسی سره
پیش بینی، پیشگویی، فالگویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایرادگیر، خرده گیر، منتقد، نکته گیر
متضاد: عیب پوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حیف و میل، آماده کردن خزانه ی شالی، گل کردن زمین برنج کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش بین، پیش بینی کننده
دیکشنری اردو به فارسی